Quantcast
Channel: بِنيسي‌ها: پدر و پسر
Viewing all articles
Browse latest Browse all 39

مردي از جنس بهشت

$
0
0

مردي را مي شناختم كه
     _ مهربان بود، از جنس دريا
     _ روشن بود، از جنس خورشيد
     _ پاك بود، از جنس آب
     _ زيبا بود، از جنس بهشت
     _ توفنده بود، از جنس طوفان
     _ و زنده بود، از جنس قلب


     حيف و صد حيف كه از دستش دادم؛ نه تنها من، كه تو، كه خانواده هايمان، كه خويشاوندانمان، كه آشنايانمان؛ نه؛ بلكه همه ي جامعه؛ حتّي غير شيعه!


     باورت نمي شود. در عمر كوتاهش صدها كتاب نوشت و ده ها اثر ديگر به يادگار گذاشت!؛ براي كودكان، نوجوانان، جوانان، ميانسالان، و پيران؛ براي نشسته ها، تازه به راه افتاده ها، در ميانه مانده ها، به مقصد رسيده ها، و حتي از راه برگشته ها!


     باز باور نمي كني. او را مي گويم؛ همان كسي كه از مَحبّت، به چراغ برق هم سلام مي كرد! آن قدر مهربان بود و آسان كه نه تنها من، نه تنها خانواده اش،  نه تنها عزيزانش، كه حتّي غريبه ها هم دوستش داشتند‍‍‍‍؛ حتّي كساني كه آن ها را براي کارهاي بدشان تنبيه كرده بود! نبودي ببيني كه همان ها در مرگش چگونه مي گريستند و ناله مي کردند!


     خيلي روشن بود. هر كسي در پرتو زندگي اش وارد مي شد، ذهنش گسترش مي يافت و تصويرش از دنيا، آخرت و خداي آن ها،  دگرگون مي گشت.


      زيبا بود؛ آن قدر كه از تماشاي رخسار و كردارش سير نمي شدي. دوست داشتي كه هميشه كَنارش باشي و تنها به او خيره شوي. همه چيزش قشنگ بود؛ نگاه كردنش، سخن گفتنش، نشستنش،  ايستادنش، راه رفتنش، غِذاخوردنش، نازكردنش و حتّي قهر و دعوا كردنش!


     توفنده بود. مي خواست همه چيز و همه كس را عِوض كند. مي خواست همه چيز، رنگ خدايي داشته باشد. مي خواست كسي در حضور خدا، حتّي از بهشت دم نزند! خودش فرمود: «من در دنيا به هيچ چيز دل نبسته ام!». آرام نمي نشست؛ يا مي نوشت و يا سخن مي گفت. هر كه او را تنها يك بار ديده بود، خاطره اي شگِفت از او به خاطرش راه يافته بود. كودك را با شكلات تشويق مي كرد و جوان را با كتاب. مي خواست تنها يك نفر در دل ها حكومت كند: خدا.


     زنده بود. حرَكت داشت؛ از آفرينش به آفريننده و از آفريننده به آفرينش. در خلوتش با خدا سخن مي گفت و در جمع با اشرف مخلوقات خدا. بوي زندگي مي داد؛ بوي سيب. قلب بود براي همه ي كساني كه دوستش مي داشتند؛ بلكه براي همه ي كساني كه او دوستشان مي داشت؛ تا اين كه قلب او از كار افتاد و چند سال پيش، به «حركتش در دنيا» خاتمه داد.


     مي خواهي او را بشناسي؟ باشد. معرّفي مي كنم: حضرت استاد اسدالله داستاني بنيسي. قدّس الله سرّه.


     يک شنبه، 12/3/1392، نهمين سالگرد رحلت او است. اگر خواستي، مهرباني کن و به يادش حمد و سوره‏اي بخوان و براي شناخت شخصيّت و آثارش، از پيوند «پايگاه بزرگ بنيسي» (و در آن از بخش «استاد بنيسي») استفاده کن و اگر خاطره اي از او داشتي، برايم بفرست. ممنون.


Viewing all articles
Browse latest Browse all 39

Trending Articles